Wednesday, January 25, 2006

در اين جا چار زندان است

در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندين حجره
در هر حجره چندين مرد در زنجير
از زنجيريان يك تن
زنش را در تب تاريك بهتاني
به ضرب دشنه اي كشته است
از اين مردان يكي
در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را بر سر برزن
به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است
از اينان چند كس در خلوت يك روز باران ريز سر راه ربا خواري نشستند
كساني در سكوت كوچه از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند
كساني نيمه شب در گورهاي تازه دندان طلاي مردگان را بشكستند
......
من اما ،هيچ كس را در شبي تاريك و طوفاني نكشتم
من اما ،راه بر مرد رباخواري نبستم
من اما ،‌نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام

در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندين حجره
در هر حجره چندين مرد در زنجير
در اين زنجيريان هستند مرداني كه مردار زنان را دوست ميدارند
در اين زنجيريان هستند مرداني كه در رويايشان هر شب زني در وحشت مرگ از جگر برميكشد فرياد
من اما در زنان چيزي نميابم گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان خاموش
من اما در دل كهسار روياهاي خود جز انعكاس سرد آهنگ صبور اين علفهاي بياباني
كه ميرويند و
ميپوسند ومي خشكند و مي ريزند با چيزي ندارم گوش
مرا گر خود نبود اين بند
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان مي گذشتم
از تراز خاك سرد پست
جرم اين است
جرم اين است


شاملو