Saturday, June 18, 2005

سه هنگام سيروس " قاسم" سيف

هنگام اول
عصر بود و همه
ادراک تماشائی باغ
که
" من " و " خود"
به تماشای خدا می رفتيم
و
صداها
به
تماشای سکوت
چو
نشستيم
برباد
و
گذشتيم
زدرياچه ی نور
انقلاب آمد
و ريد
هنگام دوم
انقلاب
بر بلندای کشورم ايستاده است و با نگاهی
در نگاه فرزندانش
ايمان فولادين گذشته را می جويد و فرزندانش
اما
نگاه از او بر می گيرند
به زمين خيره می شوند و با خود
زمزمه می کنن
افسوس
افسوس
افسوس
راه به جائی نبرده ايم؛
روزنه ای را که خواستی بگشائيم
فرو ريخت و نور نه
که تاريکی
با همه ی چرک و عفنی که درخود داشت
انقلاب
اما
گوش هايش را می گيرد و فرياد می زند
خاموش
خاموش
خاموش
هنگام سوم
جل الخالق
با چه سرعتی دارند می آيند
! زمين را کنار بکشيد از سر راهشان
اگر می توانيد
مزد ديروزشان را
بالا کشيده ايد و فکر می کنيد که اگر فردا
کاری گيرشان نيايد
اميدهايشان
پای بر گرده ی شب می گذارم و از ديوار افق
بالا می روم
نگاهشان می کنم
لبخند می زنند
جل الخالق
با چه سرعتی دارند می آيد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home