Tuesday, June 14, 2005

ای‌کاش آب بودم

ای‌کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی
.آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرز ناممکن. نمی‌بينی؟
ای‌کاش آب بودم‌ــبه خود می‌گويم‌ـ
ـنهالی نازک به درختی گشن رساندن را (ــ تا به زخم تبر بر خاک‌اش افکنند درآتش‌سوختن را؟)
يا نشای سست کاجی را سرسبزی‌ی جاودانه بخشيدن(ــ
از آن پيش‌تر که صليبی‌ش آلوده کنند به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)
يا به سيراب کردن لب‌تشنه‌يی
رضايت خاطری احساس‌کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند در ميدانی جوشان از آفتاب و عربده تا به شمشيری گردن‌اش بزنند؟
حيرت‌ات را برنمی‌انگيزد
قابيل برادر خود شدن
يا جلاد ديگرانديشان؟
يا درختی باليده ناباليده را حتا
هيمه‌يی انگاشتن بی‌جان؟)
می‌دانم می‌دانم می‌دانم
بااين‌همه کاش ای‌کاش آب می‌بودم
گر توانستمی آن باشم که دل‌خواه من است.
آه
کاش هنوز
به‌بی‌خبری
قطره‌يی بودم پاک
از نم‌باری
به کوه‌پايه‌يی
نه در اين اقيانوس کشاکش بی‌داد
سرگشته‌موج بی‌مايه‌يی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home